Thinking Out Loud

من اون سیبی‌ام که تو هنوز گاز نزدی آٔدم!

Thinking Out Loud

من اون سیبی‌ام که تو هنوز گاز نزدی آٔدم!

در جستجوی معنا

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۱۹ ب.ظ

in-search-of-meaning

چیه این زندگی؟!

یکم که بخوای عمیق بهش فکر کنی، هر کار و تلاشی که داری میکنی به نظرت پوچ و بی‌معنی میاد و یه خب که چیِ بزرگ تو ذهنت ظاهر میشه.

واقعا دنبالِ چی داریم می‌گردیم؟ چیه که بتونه به تلاش‌هامون معنی بده؟

 

 

چیزهایی که این روزها تو ذهنم میگذره:

وقتی تهِ فکرهام به این پوچی میرسم، به این نتیجه میرسم که احتمالا بشر به همین جاها رسیده بوده که خدا و دین رو اختراع کرده. از این زاویه که نگاه کنی، می‌بینی دقیقا ویژگی‌ها و دستورالعمل‌هایی رو برای دین‌ها و خدایانشون متصور شدن که بتونه آدم رو از این حالت در بیاره؛ که بتونه خودش رو گول بزنه تا به زندگیش ادامه بده.

حتی اگه از سطحِ فردی بری بالاتر و از زاویه‌ی اجتماعی ببینیش، قضیه بدتر هم میشه. انسان تا زمانی که درگیرِ برطرف کردن نیازهای اولیه‌اش بوده، فرصتی برای فکر کردن پیدا نمیکرده. یه سریا که تونسته بودن از سطحِ نیازهای روزمره‌شون بالاتر برن و وقت آزاد پیدا کردن، می‌نشستن فکر میکردن. جاه‌طلبیِ۱ این آدما، باعث شده دنبالِ راهی بگردن که بتونن روی بقیه هم تاثیر بذارن و ازشون استفاده کنن. حالا با هر هدفی و به هر ترتیب و شکلی. «آهای کسی که دنبالِ معنا برای زندگیت میگردی. بیا من فهمیدم چی به چیه. اینجوریاس!» هرچقدر این تئوریه قوی‌تر بوده، می‌تونسته آدم‌های بیشتری رو برای مدتِ بیشتر جمع و معتقد کنه.

فکر کردن به این چیزا درد داره. پریشونم میکنه. بی‌انگیزه‌ام میکنه. افسرده‌ام میکنه.

 

 

به خاطر همینه که هر روز خودمون رو با چیزای مختلف درگیر میکنیم: میخوایم از عمیق فکر کردن فرار کنیم. چون نمیخوایم بپذیریم پوچی و بی‌معناییِ مطلق رو. چون سخته بپذیریم. چون اگه اینجوری باشه دیگه دلیلی نمی‌بینیم برای زندگی. دلیلی نمی‌بینیم برای کار کردن. دلیلی نمی‌بینیم برای روزمرگی‌هامون. دلیلی نمی‌بینیم برای تلاش برای اینکه دنیا رو جای بهتری برای زندگی کنیم. دلیلی نمی‌بینیم برای دوستی‌ها. دلیلی نمی‌بینیم برای عشق ورزیدن. دلیلی نمی‌بینیم برای سختی کشیدن. حتی دلیلی نمی‌بینیم برای سفر کردن!

 

کسایی که به هر طریقی از فریبِ تاریخیِ دین‌ بیرون میان و دیگه نمی‌تونن به خودشون با اون آموزه‌ها، دستورالعمل‌ها و اعتقادات آرامش بدن، قطعا توی خلوتِ خودشون وقتی فکر می‌کنن به این نقطه‌ی عجیب، دلسرد‌کننده و ناراحت‌کننده‌ی پوچی می‌رسن. اما نکته اینجاست که ماها (بر خلاف دین‌داران) دیگه کمتر با خودمون خلوت میکنیم. دیگه کمتر سعی میکنیم به واقعیت فکر کنیم. چون می‌ترسیم!

سعی میکنیم هر روز خودمون رو پرت کنیم تو جریانِ روزمره‌ای که اون ما رو با خودش میبره و نیازی نیست خیلی فکری کنیم. وقت‌های خالی‌ای هم که پیدا میکنیم، با دورهمی‌های دوستانه و بیرون رفتن با همدیگه پر می‌کنیم؛ نکنه یه وقت زمانِ خالی پیدا کنیم و فکر و خیال سراغمون بیاد؟

 

 

اما با وجود اینکه سر خودمون رو اینقدر با کار و تفریح شلوغ میکنیم، یه مدت که میگذره احساسِ درد روحی میاد سراغمون. دردی که ناشی از زخمیه که نادیده‌اش گرفتیم و حالا سر باز کرده. یکی از راه‌های التیام بخشیدن بهش هم که بعضیا مثل من انتخاب میکنن، سفر کردن و پناه بردن به طبیعته. مرهمی که یه مدت تاثیر خودش رو به خوبی میذاره اما موقتی‌ه و دوباره باید بعد یه مدت مجددا استفاده بشه.

 

 

 

برای من، به تدریج نیازِ روزافزونم به این مرهم، باعث شد فاصله‌ی این سفرها کم و کمتر بشه. تا جایی که بیشتر در سفرم و کمتر در حضر؛ خیلی وقته دیگه اولین سوالی که در مکالمه‌ها ازم میشه اینه که «تهرانی؟»

به این نقطه که رسیدم دیدم که اساسا دارم در سفر «زندگی» میکنم. اما از اونجایی که تو سفر فرصتِ بیشتری برای فکر کردن و خلوت کردن دارم، دیگه نمی‌تونم ازش فرار کنم؛ زمزمه‌های درونی‌ شروع شدن که بهم میگفتن: «بله فائزه خانم! خودفریبی کافی‌ه! الان‌ه که باید بگردی دنبال معنا!»

 

 

 

اما نتیجه‌ای که فعلا در این روزها بهش رسیدم چیه؟

اینکه درست از لحظه‌ای که این پوچی رو سعی کنی بپذیری و ازش فرار نکنی، تازه عملت به خلوص میرسه. یعنی از اون به بعده که هرکاری میکنی و هر تصمیمی میگیری، به خاطر خود اون عمل انجام میدی و به اصطلاح خالصانه و لذت‌بخش‌‌ه.

الان در این حالت هستم که «خب باشه قبول! همه‌چی پوچ‌ه! حالا دو تا راه داری!

راه اول که همیشه و در هر لحظه هم برات موجوده اینه که میتونی مرگ رو انتخاب کنی و به هزار و یک روش موجود خودکشی کنی! 

راه دوم اینکه بدون هیچ دلیل و معنایی زندگی کردن رو انتخاب کنی و ادامه بدی و به خودت این فرصت رو بدی که چیزایی که تو این دنیا هستن رو هم تجربه کنی! اما یادت باشه زشت و زیبا، خوب و بد، سخت و راحت، پیروزی و شکست همه کنار همه!»

فعلا راه دوم رو انتخاب کردم و میخوام چالش زندگی کردن تو این دنیا رو داشته باشم. برای انتخاب راه اول هم هیچ موقع دیر نیست و هر موقع خواستم میتونم انجامش بدم. اما انتخاب راه اول یعنی پایان فرصت تجربه‌ی راه دوم و من نمیخوام فعلا این فرصت رو از خودم بگیرم :)

 

 

 

پ.ن.۱: دیشب که با حالِ بدِ روزهای اخیر داشتم با ابراهیم در همین مورد صحبت میکردم، صدای این سکانسِ ۱۰ دقیقه‌ایِ فیلمِ «طعم گیلاس» رو برام فرستاد. دوست‌داشتنی‌ه. خواستید گوش کنید:

 

 

 

پ.ن.۲: خیلی جالب بود که دیشب که داشتم به این چیزا فکر میکردم، رشته‌توییت این دوستمون هم در این باره دیدم:

https://twitter.com/moh__sen/status/1169328196090826757?s=19

 

 

پ.ن.۳: امروز قرار بود هیچ‌هایکی راه بیفتیم سمت یزد و من خوشحال بودم که میتونم برم اونجا فکر کنم. متاسفانه برای همسفرم مشکل پیش اومد. من داشتم فکر میکردم چجوری برم چون تنها نمیخواستم هیچ‌هایک کنم ولی این افکار تمام ذهنم رو گرفته بود و اجازه نمیداد دیگه به سفر فکر کنم.

از یه طرف نشسته بودم تو خونه و داشتم به این چیزا فکر میکردم و متوجه شدم چقدر فضای خونه و شهر برای پرواز دادن فکر کوچیکه و حس توی قفس بودن افکارم بهم دست داد. بهترین جاها برای فکر کردن و خلوت کردن با خود به نظرم اول کویره و بعد دریایی که ساحلش خلوت باشه. اما کویر با اختلاف بهتره. یه جا هست که هر دوی اینا رو کنار هم داره (سیستان و بلوچستان - درک). خیلی دلم خواست اونجا می‌بودم الان. اما یادم اومد اونجا هم الان گند خورده و شلوغ شده. چقدر اون سفر اولی که رفتم اونجا خوب بود.

 

 

________________________________________

 

۱- خیلی دنبالِ یه صفت مناسب برای اون چیزی که تو ذهنم بود گشتم ولی به اون چیزی که میخواستم نرسیدم. جاه‌طلبی هم منظورم رو درست بیان نمیکنه. اگه صفت بهتری پیدا کردید بهم بگید;)

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۱۹ ب.ظ
  • دوره‌گرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی