تو خامشی که بخواند؟
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقهی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی که بخواند؟
تو می روی که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعلهی گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار آینه جاری ست
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو میتپد با شوق
زمین تهیدست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی
پ.ن: اینکه این روزها به هر شعری که اتفاقی برمیخورم، در همین مضمون «تو خامشی که بخواند؟» هست، اتفاقیه؟ انگار روح همه شاعرها بسیج شدن احساس من رو به کار بگیرن و جواب من رو بدن، اما من با منطقم مقاومت میکنم و نمیخوام بپذیرم!
آقای شفیعی کدکنی! پیام شما رو هم گرفتیم! زندهباشی استاد!
- سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ق.ظ