آب قطعه!
بیش از ۷۲ ساعته که اینترنتها قطعه و فقط سایتهای داخلی قابل استفاده هستن.
۷۲ ساعته که مردم از همدیگه خبر ندارن. کجا چه اتفاقی داره میفته؟
۷۲ ساعته که ارتباط با خارج از کشور قطعه.
توی تجمعهای اعتراضیِ قبلی هم پیش اومده بود که اینترنت رو قطع کنن ولی برای چند ساعت بود نه چند روز. حتی با vpn به سختی میشد وصل شد.
اما این بار فرق میکرد. روز اول همه فکر میکردن مثل دفعههای قبلیه و بالاخره وصل میشه. کسی حرفی نمیزد و همه منتظر بودن. میرفتم توی سایت دانشگاه، نگاه میکردم بچهها وقتی اینترنت ندارن، چیکار دارن میکنن؟ خیلیا هرچند دقیقه یکبار صفحهی مرورگرشون رو رفرش میکردن ببینن آیا اینترنت وصل شده یا نه؟ همه سرشون تو کار خودشون بود و حتی نمیدیدم/نمیشنیدم که مکالمهای در این باره شکل بگیره. خیلی برام عجیب بود! جوری برخورد میکردن که انگار خیلی عادیه و من داشتم از عصبانیت منفجر میشدم. جوری در مورد مسائل هیچ حرفی زده نمیشد، انگار همهی گفتوگوها شنود میشه و حتی حرف زدن با کسی که کنارته هم خطرناکه! حتی تلاش کردم با یه سری از بچهها صحبت کنم، که با برخورد سردشون مواجه شدم! برای اولین بار در عمرم داشتم خفقان رو با تمام وجود حس میکردم! فکر کنم شوک حاصل از اتفاقات هم دلیل دیگهای شده بود برای این سکوتها! مثل اوایل زمانی که خبر فوت یکی از عزیزانت رو بهت میدن و بهتزدهای، حتی گریه هم نمیتونی کنی!
با چند نفر از بچهها صحبت کردم و میگفتم من فکر نمیکردم اینا بتونن همچین کاری کنن. اونا هم گفتن آره خیلییی کار کردن این مدت که تونستن این حرکت رو بزنن.
توی سایت ارشد نشسته بودم، بچهها میومدن توی سایت، چند دقیقهای مینشستن با لپتاپ ور میرفتن، بعد پا میشدن میرفتن. ارشدها بیشتر کارهاشون فردیه و اگه نت نباشه نمیتونن کاری انجام بدن. کارشناسیها تو سایتشون ولی همچنان شلوغ بود و نشسته بودن به حرف زدن و انجام گروهی پروژهها.
روز دوم (دوشنبه) که بچهها فهمیده بودن انگار به این زودیا قرار نیست به اینترنت دسترسی پیدا کنن و کارهاشون هم مختل شده بود، کمکم شروع کردن به حرف زدن درمورد مسائل و تجمعات پیش اومده و قطعی اینترنت. بچهها زمانهای بیشتری برای گفتوگو صرف میکردن چون نه میتونستن کارهاشون رو انجام بدن و نه اینکه وقت فراغتشون رو تو شبکههای اجتماعی بگذرونن. شبکههای اجتماعی که توهم با هم در ارتباط بودن و باخبر شدن از همدیگه رو به آدما میداد، دیگه نبود و بچهها که در نبود اینترنت، زمان آزاد زیادی داشتن، شروع کردن به گذروندن تایمشون با همدیگه، صحبت کردن در مورد مسائل و خبر گرفتن از همدیگه. من اما ناراحتیام از اینکه نمیتونم از مردم در دیگر شهرها خبردار بشم بیشتر شد و مدام به این فکر میکردم که چه اتفاقاتی داره در سکوت میفته؟! حداقل با دسترسی آزاد به اینترنت و شبکههای اجتماعی، یه جور جریان آزاد اطلاعات و رسانهی مردمی ایجاد شده بود که افکار عمومی آگاه و خبردار میشدن اما الان این هم نبود!
همه - حتی کسایی که تا الان میخواستن بمونن به هوای اینکه یه کاری برای این کشور کنن! حتی من! - میگفتن دیگه اینجا جای موندن و زندگی نیست و باید در اولین فرصت از این مملکت رفت!
از طرف دیگه بچههایی که میخواستن اپلای کنن هم دچار مشکل شده بودن، بعضا به ددلاینها نرسیده بودن، به قرارهای اسکایپیشون با اساتید نرسیده بودن، آزمونهای تافل و آیلتس کنسل شدن و ...
ترس، دلهره و نگرانی رو میشد توی چهره و کلام همه حس کرد!
شاید همینها باعث شد که چند نفر از بچههای دانشکده فنی بالاخره جرات کردند تا هرچند برای دقایق اندکی توی میدون دانشکده جمع بشن و یار دبستانی بخونن اما با حضور حراست دانشگاه، ترس دوباره تو دلشون افتاد و پراکنده شدن. شاید همینها باعث شد که شنیدیم بالاخره دانشجوها شبونه توی دانشگاه تهران جمع بشن.
روز سوم (سهشنبه) دیگه بچهها فهمیده بودن وقتی اینترنت نباشه واقعا کاری نمیتونن بکنن، حتی بعضا امتحانها و تمرینها کنسل شده بود یا به تعویق افتاده بود. به همین خاطر اغلب، وقتشون رو با دورهمی و گفتوگو میگذروندن! خیلی عجیب بود که دیدن آدمها در حال گفتوگوهای طولانی برام منظرهی غریبی بود. انقدر عجیب که حس میکردم سالهاست این فضا رو تجربه نکردم. چی ماها رو این همه در واقعیت از هم دور کرده؟ چی باعث شده فکر کنیم خیلی از همدیگه خبر داریم و با هم در ارتباطیم در حالیکه واقعا اینطور نیست؟
خیلی عجیب بود که میدیدم آدمها برای رفتن و رسیدن (البته بیشتر توهم رسیدن) دیگه عجله ندارن! این عجله مخصوصا تو بچههای دانشکدهی خودمون زیاد دیده میشه. حس میکنم بخش زیادیاش به خاطر اینه که آدمها روزانه و با سرعت در جریان اطلاعات و اخبار قرار میگرفتن و هر لحظه میتونستن به صورت آنی ببینن و بخونن چه اتفاقاتی در دنیا داره میفته (توهم به روز بودن) و بعد یه مدت که درگیر این جریان سریع میشن، یه عجله و ترس از عقب موندن از دنیا در وجودشون نهادینه میشه!
روز چهارم (چهارشنبه) از کنار گروههای دورهم بچهها که رد میشدم، گوش تیز میکردم ببینم موضوع بحث چیه. تقریبا ۹۰ درصد جمعها صحبت از مشکلات بود. این شکلگیری گفتمان و خارج شدن از فضای مجازی و ورود صحبتها به فضای حقیقی، نکتهی بسیار مثبتی بود.
درسته که قطع کردن اینترنت کاملا محکومه اما بنظرم باعث شد آدما صحبتهاشون رو بیارن توی دنیای حقیقی!
جایی که سالهاست آدمها از هم فاصله گرفتن!
سوالی که توی مکالمات خیلیا میشنیدم و برای خودم هم به وجود اومده بود این بود که آدمها در گذشته چجوری با هم صحبت میکردن و اتفاقها رو هماهنگ میکردن؟
- سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۳۷ ب.ظ